هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

من هورادم

جشنواره وب ایران

با سلام به همه مهربانها این روزهاجشنواره وب ایران در حال برگزاری است اگر شما از سرویس نی نی وبلاگ راضی هستید به آدرس زیر بروید و در گروه سرویس دهنده وبلاگ به نی نی وبلاگ رای بدهید http://directory.iranwebfestival.com/website/niniweblog.com   ...
14 دی 1390

سفر نامه استانبول

سلام به همه مهربانهایی که به ما سر می زنند من بالاخره آمدم سفر اول من به همراه مامان بابا و خانواده پدری با هم رفتیم استانبول ترکیه که باید بگم هوا از اینجا که گرمتر و بهتر بود به من هم خیلی خوش گذشت آخه من همش بغل بودم ولی بزرگترها حسابی خسته شدند از همه ممنون که من را بغل کردید به خصوص بابا و عمو حسام که خیلی زحمت کشیدند ممنون دوستتون دارم آخه من وقتی راه می روم دنبال بزرگترها نمی روم و نمی گذارم  دستم را بگیرند به همین خاطر مجبور بودند بغلم کنند گزارش تصویری سفر ...
11 دی 1390

از جایی به جای دیگر

سلام به همه مهربانهایی که من سر می زنند راستش خیلی وقت است که ما از سفر آمدیم اما مامانی کار داره و نرسیده گزارش سفر و عکسهای من را توی وبلاگم ثبت کنه آخر هفته هم دارم با مامان بابا میروم شیراز پیش مامان صدیقه و بابا طاهر و فامیل های شیرازی وقتی برگشتم گزارش سفرهایم را همراه با عکس براتون می نویسم بای ...
30 آذر 1390

دارم میرم مسافرت

سلام به همه مهربانهایی که به من سر می زنند و ممنون از همه که حال من را می پرسند راستش من دیگه خوب شدم و دیگر اثری از کبودی و زخم توی صورتم نیست اما چندتا کبودی روی دست و پام دارم که مهم نیست مردی که کبودی نداشته باشه مرد نیست این روزها ما می خواهیم بریم مسافرت و داریم برای سفر آماده می شوی وقتی برگشتیم گزارش سفرم را همراه با عکس براتون می گذارم الان چند تا از عکسهایم را براتون می گذارم با آرزوی روزهایی پربرکت برای شما. وقتی من خودم غذا میخورم   وقتی من خودم ماست میخورم   وقتی روی مبل دراز می کشم و تلویزیون نگاه می کنم ...
8 آذر 1390

زمستان و روزهای برفی

سلام به همه مهربانها روزها روزهای زمستانی ات و برف زببایی شهر ما را تزئین کرده من این روزها به خاطر برف از خانه کمتر بیرون می روم و همش توی خانه هستم حالم هم بهتر شده ورم و کبودی بینیم بهتر شده و چشمم هم خوب شده همش توی خانه در حال بازی هستم و چندتا کلمه جدید یاد گرفتم به کنترل تلویزیون می گم صدا و عکس خودم را که می بینم می گم من. روزهای برفی شادی داشته باشید   ...
5 آذر 1390

غیبت طولانی

سلام به همه مهربانهایی که جویای حال من هستند راستش این مدت مامان گرفتار بود من هم که برای مامان وقت نمی گذارم که کاری بکنه آخه من بزرگ و قلدر شدم و حسابی انرژی می گیرم هفته ای که گذشت برای من هفته اتفاقات سر و صورت بود روز اول خوردم زمین بینیم خون آمد روز دوم خوردم زمین سرم زخم شد روز سوم خوردم زمین پلک چشمم پاره شد و کلی خون آمد روز چهارم هم خوردم زمین بینیم کبود شده و حسابی ورم کرده حالا فکر کنید ببینید من چه شکلی شدم مامان و بابا گله نکنید من پسرم و شیطون ...
26 آبان 1390

این روزها

سلام به همه مهربانها این روزها اتفاقات آرامی داره می افته این روزها مامان کمی بیمار بود به همین علت نتوانست خاطرات من را به موقع بنویسه الان که خوب شده قول داده یک خلاصه برام بنویسه: مامان صدیقه و بابا طاهر : توی ماه گذشته مامان صدیقه و بابا طاهر از شیراز آمدند خانه ما من و مامان و بابایی خیلی خوشحال شدیم آخه دلمان حسابی برایشان تنگ شده بود من هم اصلا غریبی نکردم و با مامان صدیقه حسابی دوست شدم و بازی کردم روزهای اول کمی با بابا طاهر غریبی می کردم اما بعد از 2 روز با او هم رفیق شدم و هر وقت خواب بود می رفتم بالای سرش و بیدارش می کردم و صدایش می زدم ما با هم پارک و رستوران و جاده چالوس رفتیم که خیلی به من خوش گذشت و تجربه بسی...
25 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد