هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

من هورادم

چهار شنبه سوری 92

با سلام به همه مهربانها  امسال برای چهارشنبه سوری ما با همه همسایه های ساحتمان توی پارگینگ مجتمع  جمع شدیم و چهار شنبه سوری گرفتیم توی زمین روبروی خانه آتش بزرگی راه انداختیم و همه کلی خوراکی های خوشمزه درست کرده بودند خلاصه کلی خوش گذشت و جای همگی خالی .         ...
29 اسفند 1392

زمستان و برف بازی

سلام به همه مهربانان امسال زمستان برف خیلی خوبی آمد و حسابی زمین راسفیدپوش  کرد امسال هم مثل سال گذشته من و مامان  و عمه آرزو با هم رفتیم  برف بازی جای همگی خالی خیلی خوش گذشت .             ...
28 اسفند 1392

هوراد و مهد کودک

  با سلام به همه مهربانهایی که به ما سر می زنند  امروز تصمیم گرفتم در مورد مهد کودکم با شما صحبت کنم راستش من مهد گلدونه در  کرج میروم و اسم خانم معلمم خاله سمیه است خاله سمیه خیلی مهربونه و شعرهای زیبابه  من یاد می دهد کلی دوست هم پیدا کردم در زیر چند تا از عکس کاردستی هایی که درست کردم و عکس دوستام را برایتان می گذارم.   این عکس همکلاسیهایم و خاله سمیه است که با کمک خاله برای این عکس یک قاب عکس درست کردم. ...
10 اسفند 1392

روزهایی که گذشت

سلام به همه مهربانهایی که به ما سر می زنند و ما نیستیم که جواب لطفشون را بدیم راستش این روزها اتفاقات زیادی افتاده و من حسابی بزرگ شدم و بلبل زبون اما از وقتی بابا چیشی رفته مامان خیلی حال و خوصله نداره که پشت کامپیوتر بشینه و وبلاگ منو آپدیت کنه از کارهای مختلف من عکس می گیره اما مثل گذشته هر هفته پست نمیگذارد. در ادامه یک سری عکس ازاین مدت که نبودم براتون می گذارم تا ببینید . مشهد بعد از فوت بابا چیشی بعد از مراسم چهلم من و بابا و مامان با مامان صدیقه و دایی حامد رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت من تا به حال مشهد نرفته بودم رفتم امام رضا و نماز خواندم اما چون نگذاشتند دوربین ببریم تو حرم نشدعکس بگیریم به جز امام رضا ما رفتیم مقبره فر...
6 اسفند 1392

تولد 3 سالگی

سلام به همه مهربانها من 3 ساله شدم  من در 31 مرداد 89 ساعت 8/45 شب توی بیمارستان صارم دنیا آمدم و حالا 3 سالم تمام شده و وارد 4 سالگی شدم  یک جشن کوچک داشتیم مامان صدیقه و بابا چیشی ( بابا طاهر من بهش میگم بابا چیشی) هم از شیراز آمده بودند همراه  با مامان میترا و بابا حسین و عمو حسام و زن عمو  آناهیتا و عمه آرزو و خاله دنیا و چندتا از دوستامون خلاصه همه جمع بودیم کیک تولدم شکل باب اسفتجی  بود من هم لباسی  با عکس باب اسفنجی تنم بود آخه من عاشق باب اسفنجی هستم خلاصه کلی خوش گذشت  و من کلی کادو گیرم آمد از همه مهربانهایی که بهم تبریک گفتند و برایم هدیه آوردند واقعا ممنونم.    ...
5 شهريور 1392

این روزها

سلام به همه مهربانها روزهای زیادی نبودم می شه گفت از عید تا به حال آپ نشدم این مدت اتفاقات زیادی افتاده  مثلا من از اسفند تا به حال دیگه پوشک نمی پوشم  و خودم می روم دستشویی دیگه اینکه توی اردیبهشت ما رفتیم نمایشگاه گل لاله توی جاده چالوس که خیلی زیبا بود .یک اتفاق بد هم افتاده  یک روز با بابایی داشتم توی خیابان راه می رفتم که یک مغازه حیوان فروشی دیدم رفتم پرنده ها را نگاه کنم که صاحب مغازه میمون ازقفس دراورده بود میمون به من حمله کرد من خیلی ترسیدم  بدنم پر از جای  چنگ میمون شد و زخم شد بابا به سرعت نجاتم داد اما بر اثر شوک ترس این اتفاق من زبانم بند آمد و  دچار  لکنت زبان شده ام  الان دارم&nbs...
25 مرداد 1392

سفر نوروزی 92 (3)

عسلویه من و مامان و بابا همراه باب خاله شهرزاد و عمو رضا و دوستام  ترنم جان و آقا شهریار رفتیم عسلویه پیش عمو شناسا و خاله پگاه خلاصه 2 روز هم آنجا بودیم طبیعت بکر و زیبایی دارد دایی ما را به خلیج نای بند برد که جنگل روی آب داشت و پرنده های خیلی زیبا و ما قایق سواری کردیم و خیلی خوب بود بعد برگشتیم شیراز و بعد از دو روز دوباره برگشتیم کرج . مدتی که شیراز بودیم خیلی کم بود و ما خیلی از دوستان و فامیل را ندیدیم  انشالله دفعه بعد  اما خیلی خوش گذشت ما 11 فرورودین برگشتیم خانه من دلم برای مامان میترا و بابا حسین و عمه آرزو و عمو حسام خیلی تنگ شده بود خیلی خوشحال شدم دوباره دیدمشان. توی را هم خیلی گرم بود و اتوبان به خاطر پایا...
30 فروردين 1392

سفر نوروزی 92 (1)

با سلام به همه مهربانها راستش برای نوروز امسال من و بابا و مامان تصمیم گرفتیم از 26 اسفند سفرمان را شروع کنیم  خلاصه با ماشین خودمان از کرج راه افتادیم و اول رفتیم  اصفهان صبح راه افتادیم و ظهر رسیدیم  جاده یک کم شلوغ بود و هوا هم گرم بود توی راه بستنی خوردیم و من کلی آوازخوندم اما این کمربند ماشین بد چیزی است می چسبد به شکم من و من حسابی گرمم شد توی اصفهان 2 روز ماندیم و با مامان و بابا کلی گشتیم گز خریدیم  جاهای دیدنی دیدیم . 33 پل را دیدیم ک متاسفانه زاینده رود خشک شده بود عمارت 40 ستون را هم دیدیم درشکه هم سوار شدیم و کلی هم عکس گرفتیم تازه بریونی هم خوردیم  توی هتل هم برای اولین بار با  بابایی رف...
27 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد