هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

من هورادم

تاخیر

سلام از اینکه دیر آمدم واقعا ببخشید آخه ما بعد از مسافرت همگی سرماخوردیم و دیگه حالی برای پشت کامپیوتر نشستن نداشتم. الان حالم بهتره و می تونم سفرنامه ام را براتون تعریف کنم ...
21 اسفند 1389

خاطرات

تصمیم گرفتم کمی از خاطراتم براتون بگم  من توی بیمارستان صارم به دنیا آمدم وقتی آمدم همه جا تار بود اما آرام آرام بهتر شد من الان با مامان بابام زندگی می کنم اما مامانی و بابایی و عمه و عموم هم توی آپارتمان ما هستند و من هر روز با آنها بازی می کنم و با همیم ولی مامانی و بابایی دیگم و دائیم شیراز هستند. من الان ۲ تا دندان دارم فک پایین که خیلی تیز هستن نمی دونم چرا بعضی وقتها وقتی شیر می خورم مامانم جیغ می زنه اما فکر کنم به دندونم ربط داشته باشه ...
5 اسفند 1389

آخ

سلام به همه نمی دونید چی شد؟ الان براتون می گم روز ۱شنبه مامان صبح منو بیدار کرد با مامان جون رفتیم ۱ جایی پر از نی نی خیلی خوب بود من کلی نی نی دیدم ۲ تا شون عین هم بودند مامانی می گفت ۲ قولو هستند نمی دونم چرا بعضی ها گریه می کنند اینجا که خوبه بعد بامامان رفتیم توی ۱ اتاق پر از خانم لباس سفید منو گذاشتن روی تخت مامان دستم را گرفته بود و می خندید فکر کردم داریم بازی می کنیم که ۱ چیز تیز رفت توی پام بعد تا آمدم گریه کنم رفت توی پای دیگم و ۱ قطره تلخ هم بهم دادن من گریه کردم مامان آوردم خانه و من خوابیدم خیلی درد داشت. الان ۲ روزه که تب دارم و بی حوصله هستم نمی دونم چرا اینجوری  کردند اما مامان می گه برای سلامتی خوبه این ...
3 اسفند 1389

سلام

سلام من هورادم من فردا ۶ ماهم تمام می شه و وارد ۷ ماه میشم . مامانم می گه از فردا میتونم غذا بخورم و دیگه بزرگ شدم منم تصمیم گرفتم حالا که بزرگ شدم برای خودم وبلاگ شخصی داشته باشم و خاطرات روزانه ام را ثبت کنم.   ...
30 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد