هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

من هورادم

مامانها احساس آرامش کنید

سلام به همه مامانها با رفتن به آدرس زیر و با حرکت ماوس روی تصویر حرکت آب را مشاهده کنید تا احساس آرامش و در کنار یک چشمه بودن را داشته باشین و خستگی  از بدنتان بیرون بره به همه مامانها http://www.artistsindevon.com/water/water_1.htm   ...
18 ارديبهشت 1390

معضرت خواهی

از همه کسانی که به وبلاگ هوراد سر می زنند ممنونم اما مدتی است عکسها درست باز نمی شود که این مشکل مربوط است به سایتی که عکسها در آن آپلود شده است سایت آپلود را عوض کرده ام انشالله دیگر اتفاق نیافتد. از اینکه بعضی از عکسها باز نمی شود معضرت می خواهم با عشق به همه شما                                                              &nbs...
12 ارديبهشت 1390

من آمدم

سلام به همه دوست جون ها من دوباره آمدم راستش این چند وقت سر مامانم کمی شلوغ بود و من هم شبها نمی گذاشتم بخوابه به همین خاطر روزها نمی رسید بیاد و حرفهای من را بنویسه. این روزها من کلی حرکات جدید می زنم همش دوست دارم دستم را بگیرن وایسم اگر هم کسی دستم را نگیره خودم دستم را می گیرم و می ایستم همش دارم تقلا می کنم و می چرخم همه چیز را توی دهنم می کنم عاشق کنترل تلویزیون و گوشی تلفن بی سیم و موبایل هستم .آگهی تبلیغاتی را دوست دارم و نگاه می کنم از سر و کله مامان بابام بالا می رم و خجالت می کشم ناز می کنم اعتراض های برنده ای هم دارم . وقتی هم مامان بابا از اتاق می رن بیرون گریه می کنم وقتی هم بر می گردند کلی ذوق می کنم . این از ما ...
12 ارديبهشت 1390

پارک

سلام این هفته با مامان و بابا رفتم پارک اما آفتاب من را خیلی اذیت می کنه و من چشمهایم را نمی تونم باز کنم و همش اخم کرده بودم کلاه نقاب دار هم سرم بود کالسکه ام هم سایه بان داره ولی  باز نمی تونستم چشمم را باز کنم هوا خیلی خوب بود و همه داشتن قدم می زدند و بازی می کردند. من هم وقتی بزرگتر شدم می روم با آنها بازی می کنم           ...
12 ارديبهشت 1390

دایی جان آمده

خیلی وقت بود دایی جان را ندیده بودم بعد از 4 ماه دایی آمد و ما را دید دایی من شیراز زندگی می کنه اولش من با کنجکاوی نگاهش می کردم ولی وقتی بغلم کرد غریبی کردم اما کم کم با هم دوست شدیم و با هم کلی بازی کردیم . یک شب هم با مامان بابا و عمه و عمو و دایی با هم رفتیم جاده چالوس  اولین دفعه بود که من جاده چالوس می رفتم یک کم سرد بود اما هوا خیلی خوب بود و کلی هم خوش گذشت . آنجا همه داشتن کباب می خوردن اما به من سوپ دادن به نظر شما این انصافه ؟     ...
12 ارديبهشت 1390

نوشته های مامان

سلام امروز مامان یک سری مطلب نوشته که چون حرفهای خودشه و حرفهای من نیست به صورت صفحه جداگانه لینک می کنم تا بتونید بخونید لینک نوشته های مامان: pagemamanesh.php     ...
28 فروردين 1390

موسیقی

با سلام به همه مهربونها مامان برای وبلاگم موسیقی گذاشته اگر دوست داشتید می تونید وقتی وبلاگ منو می بینید در نوار کنار صفحه بالای تقویم دکمه سبز رنگ Play را بزنید و به موسیقی هم گوش کنید فقط یک کم صبر کنید تا موسیقی پخش بشه.   ...
25 فروردين 1390

دارم بزرگ میشم

من روز به روز دارم بزرگتر میشم و هر روز یک کار جدید می کنم که همه را خوشحال و متعجب می کنه وقتی مسافرت تایلند بودیم چرخیدن را یاد گرفتم مدتها بود می تونستم با کمک بشینم اما از عید تا حالا می تونم بدون کمک بشینم دیروز یک حرکت جدید زدم دستم را گرفتم به لبه وان حمام و بلند شدم ایستادم خیلی کیف داد و کلی خندیدم ولی چون لیز بود و من هنوز تعادل ندارم لنگر دادم و مامان من را گرفت . هنوز حرف نمی زنم اما انواع صدا ها را در می آورم و همه را سرگرم می کنم از دیروز هم با لبهام و زبونم صداهای جدید در می آورم و خلاصه برای خودم مردی شدم. ...
21 فروردين 1390

مچگیری

سلام امروز ۲ تا عکس می خواهم نشونتون بدهم اولی بابا نبود و من می خواستم رانندگی کنم و برم مامان را برسونم که بابا سر رسید و مچ ما را گرفت. عکس دوم : این عکس را عمه جان از من در حالی که به تفکر فرو رفته بودم گرفته نگاه کنید عمق تفکرات من را در چشمام می بینید . از دست این بزرگترها همش دوربین دستشونه دنبال من راه میرن.     ...
17 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد