هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

من هورادم

سلام سلام

با سلام به همه مهربانها چند روزه من نیستم دلیلش هم این است که اینترنتمان قطع بود مامانی خیلی سعی کرد فیلم مرا توی وبلاگ بگذاره که پخش نشد و موفقیت آمیز نبود از مامانهایی که این کار را انجام دادند و نتیجه گرفتند خواهشمند است مامانم را راهنمایی کنند. ممنون من هم خوبم به زودی با عکسها و شیرین کاریهای جدید بر می گردم
11 خرداد 1390

تولد عمه جون

سلام امروز تولد عمه جون است و من چون خیلی دوستش دارم می خواهم توی وبلاگم یک تبریک اختصاصی بهش بگم عمه جونی که خیلی مهربونی و برام خیلی عزیزی تولدت مبارک من خیلی دوستت دارم ببخشید اگر موهاتو می کنم آخه موهات خیلی خوشکله و من دوست دارم با آنها بازی کنم    ببخشید دیروز روی فرش اتاقت خرابکاری کردم با تمام این کارها من دوستت دارم و از ته ته قلبم بهت تبریک می گم   ...
7 خرداد 1390

فضول شدم

سلام به همه مهربانها این روزها من حسابی راه افتادم و حسابی شیطنت می کنم و خوش می گذره با سرعت زیاد چهاردست و پا میرم (به قول شیرازیها گاگله ) و مامان همش داره دنبال من می دوه بازی خوبیه ، هر لبه ای که پیدا می کنم دستم را بهش می گیرم و بلند می شم ، تازه فهمیدم روی مبل و میز و ... چه چیزهای خوبی پیدا می شه مامان هم دست من به هر جا می رسه اسباب آنجا را جمع می کنه ،کشوهای میز را باز می کنم مامان قفل می کنه ، کوچکترین چیزی روی زمین پیدا کنم میکنم توی دهنم ببینم چه مزه ای است حتی مو مامان همش داره جارو می کنه ، اگر چیزی را از دستم بگیرند جیغ یاد گرفتم جیغ می زنم خلاصه بازار قلدری گرمه من هم جیغ کش تازه عاشق ریشه قالی هستم وقتی ...
4 خرداد 1390

روز مادر مبارک

سلام به همه مهربانها   امروز روز مادره و اگر بهتر بخواهم بگم روز مهربانها است این روز را به همه مهربانها تبریک می گم و یک تبریک ویژه به مامانم ، مامان میترا و مامان صدیقه و عمه جون روزتان مبارک مامان میترا از عشقتان و حمایتهایتان و مهربانیتان ممنون من دوستتان دارم روزتان مبارک     مامان صدیقه از عشقتان و حمایتهایتان و مهربانیتان ممنون  من دلم تنگ شده کی میایید پیش من ؟من دوستتان دارم روزتان مبارک   عمه جونی که مثل مامان مهربانی من خیلی دوست دارم روزت مبارک باشه   امروز روز قلبهای مهربانه مامان های نی نی وبلا...
3 خرداد 1390

نوشتن وبلاگ

سلام به همه مهربانها می خواهم چند تا از عکسهایم را در حال کار با کامپیوتر و به روز رسانی وبلاگم براتون بگذارم تا از نزدیک شاهد تلاش های من برای به روز رسانی وبلاگم باشید         ...
31 ارديبهشت 1390

حرفهای مادرانه2

سلام به همه مهربانها امروز 31 اردیبهشت است من امروز 9 ماهه می شم دیگه برای خودم مردی شدم 9 ماهگیم مبارک باشه   مامانی دوباره یک سری مطلب نوشته که اگر دوست دارید بخونید می تونید روی لینک زیر کلیک کنید و آنها را بخوانید pagemother2.php   ...
31 ارديبهشت 1390

تولد بابایی و دوست جدید

سلام یکشنبه تولد بابایی بود مامان جون و بابا جون ، عمه ، عمو و عمو سامان و خاله آزاده و پسرشان آمدند خانه ما همه گل و کادو آورده بودند جای همگی خالی به من که خیلی خوش گذشت دست همه درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودند من هم شاد و سرحال ، کیف می کردم آخه یک دوست جدید پیدا کردم به اسم آقا رادین پسر خیلی مهربانی بود همش می گفت بلند صدا ندهید هوراد اذیت      می شه خلاصه ما رفیق شدیم و خیلی هم هوای هم را داریم من که خیلی دوستش دارم. شب وقتی خواستیم بخوابیم من صورت بابایی را بین دستای کوچولوم گرفتم و صورتش را بوسیدم آخه تولدش بود من هم باید بوسش می کردم بابایی خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد  . چندتا ازعکسهای خ...
27 ارديبهشت 1390

تولد بابایی اولین کلمه بابا

سلام                            امروز تولد بابایی است  و من خیلی خوشحالم  با مامان رفتم و برای بابایی کادو تولد خریدم  و می خواهم یک عالمه بوسش کنم و بهش بگم بابایی خیلی دوستت دارم بابا جون من شما را خیلی دوست دارم این را از اینکه وقتی        می بینمتون می خندم و می خواهم بغلتون کنم و وقتی میری گریه می کنم باید بفهمی درست است که من هنوز کوچولو هستم و نمی تونم حرف بزنم اما بدونید که شما قهرمان منی و من عاشقتونم به خاطر ه...
25 ارديبهشت 1390

نمایشگاه لاله ها

سلام این هفته همراه با مامان و بابا و چندتا از عموها و خاله ها رفتیم جاهای خوب خوب و قشنگ . اولین جایی که رفتیم نمایشگاه لاله ها در جاده چالوس بود که خیلی زیبا و قشنگ بود پر از گلهای مختلف لاله و درختان پر شکوفه بود اگر توانستید حتما بروید خیلی زیبا است من که خیلی کیف کردم چندتا از عکسهای نمایشگاه را که بابا گرفتند براتون می گذارم تا ببینید. نمایشگاه لاله ها کیلومتر 60 جاده چالوس روستای گچسر زمان تا 25 اردیبهشت ...
23 ارديبهشت 1390

اولین سفر شمال اولین دوست

با سلام به همه مهربانها هفته گذشته با مامان و بابا و دوستای بابا و خانواده هایشان رفتیم شمال هوا خیلی خوب بود و مناظر عالی بود ما از جاده چالوس به کلار دشت رفتیم بعد هم به جنگل ، کوه و دریا رفتیم و خیلی خوب بود و خوش گذشت. عموها و خاله های خوب و مهربانی با ما بودند عمو علی  و همسر نازنینش ، عمو جواد و همسر دلنشینش و عمو حمید و همسر مهربانش و پسر گلشان آقا پوریا . به من که خیلی خوش گذشت همه مهربان و صمیمی بودند با من بازی می کردند و مرا بغل می کردند و می خندیدیم خاله ویدا همش مرا بغل می کرد و می گرداند و با من بازی میکرد خاله افسانه هم مرا بغل می کرد و من همش با گردنبندش بازی می کردم خاله افسانه هم همش مواظب من بود و ...
23 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد