هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

من هورادم

دارم میرم مسافرت

سلام به همه مهربانهایی که به من سر می زنند و ممنون از همه که حال من را می پرسند راستش من دیگه خوب شدم و دیگر اثری از کبودی و زخم توی صورتم نیست اما چندتا کبودی روی دست و پام دارم که مهم نیست مردی که کبودی نداشته باشه مرد نیست این روزها ما می خواهیم بریم مسافرت و داریم برای سفر آماده می شوی وقتی برگشتیم گزارش سفرم را همراه با عکس براتون می گذارم الان چند تا از عکسهایم را براتون می گذارم با آرزوی روزهایی پربرکت برای شما. وقتی من خودم غذا میخورم   وقتی من خودم ماست میخورم   وقتی روی مبل دراز می کشم و تلویزیون نگاه می کنم ...
8 آذر 1390

زمستان و روزهای برفی

سلام به همه مهربانها روزها روزهای زمستانی ات و برف زببایی شهر ما را تزئین کرده من این روزها به خاطر برف از خانه کمتر بیرون می روم و همش توی خانه هستم حالم هم بهتر شده ورم و کبودی بینیم بهتر شده و چشمم هم خوب شده همش توی خانه در حال بازی هستم و چندتا کلمه جدید یاد گرفتم به کنترل تلویزیون می گم صدا و عکس خودم را که می بینم می گم من. روزهای برفی شادی داشته باشید   ...
5 آذر 1390

غیبت طولانی

سلام به همه مهربانهایی که جویای حال من هستند راستش این مدت مامان گرفتار بود من هم که برای مامان وقت نمی گذارم که کاری بکنه آخه من بزرگ و قلدر شدم و حسابی انرژی می گیرم هفته ای که گذشت برای من هفته اتفاقات سر و صورت بود روز اول خوردم زمین بینیم خون آمد روز دوم خوردم زمین سرم زخم شد روز سوم خوردم زمین پلک چشمم پاره شد و کلی خون آمد روز چهارم هم خوردم زمین بینیم کبود شده و حسابی ورم کرده حالا فکر کنید ببینید من چه شکلی شدم مامان و بابا گله نکنید من پسرم و شیطون ...
26 آبان 1390

این روزها

سلام به همه مهربانها این روزها اتفاقات آرامی داره می افته این روزها مامان کمی بیمار بود به همین علت نتوانست خاطرات من را به موقع بنویسه الان که خوب شده قول داده یک خلاصه برام بنویسه: مامان صدیقه و بابا طاهر : توی ماه گذشته مامان صدیقه و بابا طاهر از شیراز آمدند خانه ما من و مامان و بابایی خیلی خوشحال شدیم آخه دلمان حسابی برایشان تنگ شده بود من هم اصلا غریبی نکردم و با مامان صدیقه حسابی دوست شدم و بازی کردم روزهای اول کمی با بابا طاهر غریبی می کردم اما بعد از 2 روز با او هم رفیق شدم و هر وقت خواب بود می رفتم بالای سرش و بیدارش می کردم و صدایش می زدم ما با هم پارک و رستوران و جاده چالوس رفتیم که خیلی به من خوش گذشت و تجربه بسی...
25 مهر 1390

برنده قرعه کشی

سلام به همه مهربانها به مناسبت روز جهانی کودک نی نی وبلاگ یک قرعه کشی در سایت گذاشته بود که من برنده شدم و قرار است عکسم را در منوی کاربری نی نی وبلاگ  نمایش بدهند . از همه مهربانهایی که به من تبریک گفتن ممنونم . ها ها ما اینیم دیگه دیدید به منوی کاربریتان آمدم. ...
18 مهر 1390

کارت سوخت

سلام به همه مهربانها چند روز پیش من از خواب که بلند شدم رفتم سر کیف مامانم آخه من بازی با کیف مامان را خیلی دوست دارم چون همیشه چیزهای مختلفی در آن پیدا می شه خلاصه رفتم سر کیف مامان و مدارک ماشین را برداشتم داشتم بازی می کردم که مامانی آمد و مدارک را از من گرفت بعد از صبحانه مامان رفت مدارک را چک کرد و متوجه شد کارت سوخت نیست این اتفاق ساعت 9 صبح افتاد آن روز تا ساعت 5/4 بعد از ظهر مامانی داشت دنبال کارت سوخت می گشت تمام خانه را گشت و پیدا نکرد خیلی کلافه شده بود دید من دارم با سی دی های بابا بازی می کنم آمد از من بگیره دید کارت سوخت توی کشوی سی دی ها زیر میز تلویزیون است آخه من سی دی هم خیلی دوست دارم و با آنها بازی می کنم و تمام سی د...
6 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد