هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

من هورادم

این روزها

سلام به همه مهربانها روزهای زیادی نبودم می شه گفت از عید تا به حال آپ نشدم این مدت اتفاقات زیادی افتاده  مثلا من از اسفند تا به حال دیگه پوشک نمی پوشم  و خودم می روم دستشویی دیگه اینکه توی اردیبهشت ما رفتیم نمایشگاه گل لاله توی جاده چالوس که خیلی زیبا بود .یک اتفاق بد هم افتاده  یک روز با بابایی داشتم توی خیابان راه می رفتم که یک مغازه حیوان فروشی دیدم رفتم پرنده ها را نگاه کنم که صاحب مغازه میمون ازقفس دراورده بود میمون به من حمله کرد من خیلی ترسیدم  بدنم پر از جای  چنگ میمون شد و زخم شد بابا به سرعت نجاتم داد اما بر اثر شوک ترس این اتفاق من زبانم بند آمد و  دچار  لکنت زبان شده ام  الان دارم&nbs...
25 مرداد 1392

سفر نوروزی 92 (3)

عسلویه من و مامان و بابا همراه باب خاله شهرزاد و عمو رضا و دوستام  ترنم جان و آقا شهریار رفتیم عسلویه پیش عمو شناسا و خاله پگاه خلاصه 2 روز هم آنجا بودیم طبیعت بکر و زیبایی دارد دایی ما را به خلیج نای بند برد که جنگل روی آب داشت و پرنده های خیلی زیبا و ما قایق سواری کردیم و خیلی خوب بود بعد برگشتیم شیراز و بعد از دو روز دوباره برگشتیم کرج . مدتی که شیراز بودیم خیلی کم بود و ما خیلی از دوستان و فامیل را ندیدیم  انشالله دفعه بعد  اما خیلی خوش گذشت ما 11 فرورودین برگشتیم خانه من دلم برای مامان میترا و بابا حسین و عمه آرزو و عمو حسام خیلی تنگ شده بود خیلی خوشحال شدم دوباره دیدمشان. توی را هم خیلی گرم بود و اتوبان به خاطر پایا...
30 فروردين 1392

سفر نوروزی 92 (1)

با سلام به همه مهربانها راستش برای نوروز امسال من و بابا و مامان تصمیم گرفتیم از 26 اسفند سفرمان را شروع کنیم  خلاصه با ماشین خودمان از کرج راه افتادیم و اول رفتیم  اصفهان صبح راه افتادیم و ظهر رسیدیم  جاده یک کم شلوغ بود و هوا هم گرم بود توی راه بستنی خوردیم و من کلی آوازخوندم اما این کمربند ماشین بد چیزی است می چسبد به شکم من و من حسابی گرمم شد توی اصفهان 2 روز ماندیم و با مامان و بابا کلی گشتیم گز خریدیم  جاهای دیدنی دیدیم . 33 پل را دیدیم ک متاسفانه زاینده رود خشک شده بود عمارت 40 ستون را هم دیدیم درشکه هم سوار شدیم و کلی هم عکس گرفتیم تازه بریونی هم خوردیم  توی هتل هم برای اولین بار با  بابایی رف...
27 فروردين 1392

سفر نوروزی 92 (2)

بعد از اصفهان رفتیم شیراز پیش خانواده مامان  کلی همه از دیدن ما خوشحال شدند  من با  بابا طاهر و مامان صدیقه بازی می کردم  دایی حامد هم همش می خواست  من را بخوره من جیغ می زدم و قایم می شدم گاهی هم می رفتم با بالش به دایی حمله می کردم و خلاصه  کلی چسبید سال تحویل هم آنجا بودیم عید دیدنی رفتیم  حافظیه و سعدی و چند جای قشنگ دیگه هم رفتیم و من کلی دوست پیدا کردم  برای چهارشنبه سوری هم رفتیم پیش دایی آرش و دوستم دینا من کلی از روی آتیش پریدم  و ترقه بازی کردیم و بالن خوشکل  هوا کردیم .   عکسهای شیراز          ...
27 فروردين 1392

زمستان 91

سلام به همه مهربانها اسفند امسال یک برف درست و حسابی آمد و من هم کلی برف بازی کردم و عاشق برف شدم من برف را خیلی دوست دارم و کلی با عمه و عمو جان برف بازی کردم . عمه آرزو یک هنرمنده و کلی عکسهای خوشکل از من و برفها گرفته چند تا از عکسها را براتون می گذارم تا ببینید.   ...
25 اسفند 1391

سفر کیش

با سلام به همه مهربانان ماه گذشته من همراه با مامان و بابا رفتیم کیش جای همگی خالی هوا بسیار خوب و تمیز بود و به من خیلی خوش گذشت در ابتدای سفر من از سوار شدن در هواپیما بسیار هیجان داشتم و در هواپیما در مورد هواپیما ، آسمان، موشک و سقوط حرف می زدم در کیش هم رفتیم دریا من ماسه بازی کردم و آب بازی. پارک دلفین ها و پرندگان هم  رفتیم اما من از حیوانات می ترسیدم. چیزی که من خیلی دوست داشتم دوچرخه سواری بود با مامان و بابا می رفتیم دوچرخه سواری بابایی یک سه چرخه سبد دار می گرفت من می نشستم توی سبد و کیف  می کردم و تا بابا می ایستاد می گفتم : برو برو یکی از دوستای بابا هم با خانواده با ما همسفر بودند من با پسرشان دوستای خوب...
5 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد