سلام یکشنبه تولد بابایی بود مامان جون و بابا جون ، عمه ، عمو و عمو سامان و خاله آزاده و پسرشان آمدند خانه ما همه گل و کادو آورده بودند جای همگی خالی به من که خیلی خوش گذشت دست همه درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودند من هم شاد و سرحال ، کیف می کردم آخه یک دوست جدید پیدا کردم به اسم آقا رادین پسر خیلی مهربانی بود همش می گفت بلند صدا ندهید هوراد اذیت می شه خلاصه ما رفیق شدیم و خیلی هم هوای هم را داریم من که خیلی دوستش دارم. شب وقتی خواستیم بخوابیم من صورت بابایی را بین دستای کوچولوم گرفتم و صورتش را بوسیدم آخه تولدش بود من هم باید بوسش می کردم بابایی خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد . چندتا ازعکسهای خ...