این روزها
سلام به همه مهربانها
روزهای زیادی نبودم می شه گفت از عید تا به حال آپ نشدم این مدت اتفاقات زیادی افتاده مثلا من از اسفند تا به حال دیگه پوشک نمی پوشم و خودم می روم دستشویی دیگه اینکه توی اردیبهشت ما رفتیم نمایشگاه گل لاله توی جاده چالوس که خیلی زیبا بود .یک اتفاق بد هم افتاده یک روز با بابایی داشتم توی خیابان راه می رفتم که یک مغازه حیوان فروشی دیدم رفتم پرنده ها را نگاه کنم که صاحب مغازه میمون ازقفس دراورده بود میمون به من حمله کرد من خیلی ترسیدم بدنم پر از جای چنگ میمون شد و زخم شد بابا به سرعت نجاتم داد اما بر اثر شوک ترس این اتفاق من زبانم بند آمد و دچار لکنت زبان شده ام الان دارم داروهای همیوپاتی مصرف می کنم که خیلی بهتر شد ه ام .
یک اتفاق خوب هم افتاده عموحسام ازدواج کرده و من زن عمو آناهیتا را خیلی دوست دارم همش باهم بازی می کنیم و من عاشقشم انشاالله خوش بخت بشن.
راستی من توی تابستان هفته ای 3 روز مهدکودک می روم مهد گلدونه اسم خانم معلمم خاله ندا است خیلی مهربان و خوش اخلاق است و من کلی دوست جدید پیدا کردم و کلی بازی می کنم .