پاییز و زمستان 91
سلام به همه مهربانهایی که به ما سر می زنند
این روزها مامان حسابی گرفتار شده یا بهتر بگم کمی تنبل شده و دیگه وبلاگ من را به روز نمی کنه هر چی می گم مامان من همین روزها میروم دانشگاه زود باش خاطرات من را بنویس میگه باشه فردا و این فردا نمیدونم کی میاد به هر حال مامانی امروز همت کرده .
اینروزها اینجا هوا سرد شده و من کمتر از خانه بیرون می روم اما تغییرات زیادی داشتم حرف زدنم کلی بهتر شده و جمله بندی می کنم و ضمیر ها را درست به کار می برم عاشق هواپیما ، موشک ، ماشین ، اتوبوس ، مترو ، میکسر ، کامیون و بیل میکانیکی هستم اولین دفعه ای که سوار مترو شدم اولش نفسم بند آمده بود بعدش کلی ذوق کردم کلی اسباب بازی ماشین دارم ولی عاشق هواپیما هستم و به هواپیما می گم آواتا . از صبح تا شب دارم می دوم و بازی می کنم و حسابی پرانرژی هستم با همه خانواده بازی می کنم و همه را خسته می کنم ولی خودم خسته نمی شوم خوب ما اینیم دیگه .
در ادامه تعدادی از عکسهایم را براتون می گذارم تا ببینید :
هوراد فشن
آقا هوراد روی پشت بام در حال کمک به بابا برای خالی کردن آب کولر
آقا هوراد در پارک
از خودم عکس می گیرم
آقا هوراد در حال دیدن تلویزیون
اولین تجربه سوار شدن مترو
بفرما ذرت
آفتاب بدهم خدمتتون
من قایم شدم
چقدر زندگی سخته