سرزمین لبخند ها
بعد از اینکه مامان و بابا وسائل را جمع کردند رفتیم یک جایی به نام فرودگاه و سوار یک چیزی شدیم به اسم هواپیما من که نفهمیدم چی شد فقط دیدم همه چندین ساعت نشستن و تکان نمی خورن منکه شیرم را خوردم و خوابیدم وقتی بیدار شدم یک جایی بودیم که بهش می گن کشور لبخندها ((تایلند))همه خیلی مهربان بودند و بچه ها را دوست داشتند حتی نگذاشتند ما در صف وایسیم و من و مامان بابا را از در ویژه بردند که مخصوص بچه دارها بود خلاصه من پارتی مامان بابام شدم .
آنجا هوا خیلی گرم بود و من همش لباس تابستانه می پوشیدم ، جاهای زیادی رفتیم معبد ، دریا ، بازار ، جنگل ، باغ وحش و من کلی چیزهای جدید دیدم هرجا می رفتیم من با همه عکس می گرفتم و خوش می گذشت اینجا همه بچه ها را دوست دارند.
بعد از یک هفته دوباره سوار هواپیما شدیم و من دوباره مجبورم لباس زمستانی بپوشم الان هم خانه هستم مامان میگه باید برای سال جدید آماده بشیم باید ببینم سال جدید چیه وقتی فهمیدم بهتون می گم