هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

من هورادم

سفر نوروزی 92 (1)

با سلام به همه مهربانها راستش برای نوروز امسال من و بابا و مامان تصمیم گرفتیم از 26 اسفند سفرمان را شروع کنیم  خلاصه با ماشین خودمان از کرج راه افتادیم و اول رفتیم  اصفهان صبح راه افتادیم و ظهر رسیدیم  جاده یک کم شلوغ بود و هوا هم گرم بود توی راه بستنی خوردیم و من کلی آوازخوندم اما این کمربند ماشین بد چیزی است می چسبد به شکم من و من حسابی گرمم شد توی اصفهان 2 روز ماندیم و با مامان و بابا کلی گشتیم گز خریدیم  جاهای دیدنی دیدیم . 33 پل را دیدیم ک متاسفانه زاینده رود خشک شده بود عمارت 40 ستون را هم دیدیم درشکه هم سوار شدیم و کلی هم عکس گرفتیم تازه بریونی هم خوردیم  توی هتل هم برای اولین بار با  بابایی رف...
27 فروردين 1392

سفر نوروزی 92 (2)

بعد از اصفهان رفتیم شیراز پیش خانواده مامان  کلی همه از دیدن ما خوشحال شدند  من با  بابا طاهر و مامان صدیقه بازی می کردم  دایی حامد هم همش می خواست  من را بخوره من جیغ می زدم و قایم می شدم گاهی هم می رفتم با بالش به دایی حمله می کردم و خلاصه  کلی چسبید سال تحویل هم آنجا بودیم عید دیدنی رفتیم  حافظیه و سعدی و چند جای قشنگ دیگه هم رفتیم و من کلی دوست پیدا کردم  برای چهارشنبه سوری هم رفتیم پیش دایی آرش و دوستم دینا من کلی از روی آتیش پریدم  و ترقه بازی کردیم و بالن خوشکل  هوا کردیم .   عکسهای شیراز          ...
27 فروردين 1392

زمستان 91

سلام به همه مهربانها اسفند امسال یک برف درست و حسابی آمد و من هم کلی برف بازی کردم و عاشق برف شدم من برف را خیلی دوست دارم و کلی با عمه و عمو جان برف بازی کردم . عمه آرزو یک هنرمنده و کلی عکسهای خوشکل از من و برفها گرفته چند تا از عکسها را براتون می گذارم تا ببینید.   ...
25 اسفند 1391

سفر کیش

با سلام به همه مهربانان ماه گذشته من همراه با مامان و بابا رفتیم کیش جای همگی خالی هوا بسیار خوب و تمیز بود و به من خیلی خوش گذشت در ابتدای سفر من از سوار شدن در هواپیما بسیار هیجان داشتم و در هواپیما در مورد هواپیما ، آسمان، موشک و سقوط حرف می زدم در کیش هم رفتیم دریا من ماسه بازی کردم و آب بازی. پارک دلفین ها و پرندگان هم  رفتیم اما من از حیوانات می ترسیدم. چیزی که من خیلی دوست داشتم دوچرخه سواری بود با مامان و بابا می رفتیم دوچرخه سواری بابایی یک سه چرخه سبد دار می گرفت من می نشستم توی سبد و کیف  می کردم و تا بابا می ایستاد می گفتم : برو برو یکی از دوستای بابا هم با خانواده با ما همسفر بودند من با پسرشان دوستای خوب...
5 بهمن 1391

پاییز و زمستان 91

سلام به همه مهربانهایی که به ما سر می زنند این روزها مامان حسابی  گرفتار شده یا بهتر بگم کمی تنبل شده و دیگه وبلاگ من را به روز نمی کنه هر چی می گم مامان من همین روزها میروم دانشگاه زود باش خاطرات من را بنویس میگه باشه فردا و این  فردا نمیدونم کی میاد به هر حال مامانی امروز همت کرده . اینروزها اینجا هوا سرد شده و من کمتر از خانه بیرون می روم اما تغییرات زیادی داشتم حرف زدنم کلی بهتر شده و جمله بندی می کنم و ضمیر ها را درست به کار می برم عاشق هواپیما ، موشک ، ماشین ، اتوبوس ، مترو ، میکسر ، کامیون و بیل میکانیکی هستم اولین دفعه ای که سوار مترو شدم اولش نفسم بند آمده بود بعدش کلی ذوق کردم کلی اسباب بازی ماشین دارم ولی عاشق ه...
16 دی 1391

چالشهای 2 سالگی

سلام به همه مهربانها من یک مدت نبودم اما الان که برگشتم جریانات این مدت رابراتون تعریف می کنم. این دو سالگی هم عجب دردسری شده برای ما یک جشن گرفتیم و کلی ذوق کردیم اما بعدش شیر را از من گرفتند . از 2 روز بعد دیگه توی اتاقم تنها می خوابم . یعنی قبلا من پیش مامان بابا می خوابیدم وقتی خوابم می برد مامان من را بغل می کرد و می گذاشت توی تختم یا پیشم میماند تا خوابم ببره اما از دو روز بعد از تولد من را می گذارد توی تخت با من حرف میزنه و لالایی می گه بعضی شبها هم کتاب می خوانیم بعد پتو را می کشه رویم شب بخیر می گه. چراغها را خاموش می کنه و می ره می خوابه من هم توی تختم خرسی را می گیرم توی بغلم و آنقدر می ...
9 آبان 1391

من توی تَرکَم

سلام به همه مهربانها راستش هفته پیش یک سفر کوتاه داشتم به شیراز رفته بودم مامانی و بابایی را ببینم که جای همگی خالی و مثل همیشه خیلی خوش گذشت ولی تفاوتش با دفعات دیگر در این بود که من دیگه مَمه نمی خورم مامان میگن من بزرگ شدم  و دیگه نباید شیر مادر بخورم و الان من حدود 12 روزه که دیگه شیر مادر نمی خورم . و به قول دایی جون : هوراد توی تَرکه من توی باغچه مامانی بابایی یک هندوانه داشتم که آن را خیلی دوست داشتم بهش آب می دادم بقلش می کردم و حتی می بوسیدمش بعد خودم کندمش  و خوردمش خلاصه خیلی چسبید . چندتا از عکسهای شیرازم را براتون می گذارم تا ببینید. ...
11 مهر 1391

تولد 2 سالگی

سلام به همه مهربانهایی که به من سر می زنند. راستش امسال تولدم با پارسال کلی فرق داشت اول اینکه من کلی بزرگ شدم و معنای تولد را می فهمم و می دونم شمع و کیک و کادو چیه . دوم اینکه امسال علاوه بر مامان بابا و عمه و عمو و مامان جون و بابا جون ، دایی وحید و زن دایی و شمیم جان هم از کرمان آمده بودند و مامان جان و بابا جان شیرازیم هم از شیراز آمده بودند همه کلی زحمت کشیده بودند و من کلی هدیه های خوب گیرم آمد دست همه درد نکنه واقعا زحمت کشیده بودند من هم حسابی بادکنک بازی کردم و ذوق کردم تمام کادو ها را خودم باز کردم و دست زدم و همه را بوسیدم خلاصه جای همگی خالی کلی بهم خوش گذشت تازه شمعهایم را هم خودم فوت کردم و کیکم را بریدم . ...
15 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من هورادم می باشد